حرصم گرفته. بس که پی دیدن قیمت ماست ایسلندی بودم، فراموش کردم تاریخ انقضا و تولیدش را نگاه کنم. نتیجه اینکه همین امروز که خریدم، مهلتش هم تمام میشود. فقط تا شب فرصت دارم سرش را باز و استفاده کنم. که خب میدانم همهاش را نخواهم خورد. پس حیف و میل میشود. با همین حرص خوردن میروم سروقت شستن کاهوها. بعد قارچها. بعد یک دانه کلم قمری. تمام که شد، کار به شدت دوست نداشتنی تمیز کردن اجاق گاز را انجام میدهم. این هم که تیک خورد، سراغ ظرفهای کثیف میروم. و بعد، بعدی وجود ندارد. کاری نمانده. همه چیز مرتب و تمیز و به قاعده است. و حالا چای یا قهوه؟ الان قهوه.به دستهایم کرم میکشم و پشت میزم مینشینم. حس خوبی است وقتی کارهایی که باید انجام بدهم را انجام میدهم. یا وقتی کارهایی که چند روزی است به تاخیر انداختهام را پشت سر هم به سرانجامی میرسانم. یا وقتی همه چیز تمیز و مرتب و جارو و دستمال کشیده میشود. این تمیزی و نظم و البته حس خوب کاری کردن، انگار نیروی بیشتری بهم میدهد. گمان میکنم این من هستم که حکم میدهم. در برابر تنبلی یا خستگی یا بیحوصلگی مقاومت میکنم و خودم را با چالش روبرویم حتی اگر یک ظرف شستن ساده باشد درگیر میکنم. انجام که دادم احساس پیروزی در
نبردی تکراری به نام روزمرگی زندگی را دارم. و این طوری احتمال بیشتری دارد که سراغ کارهای دیگری هم بروم و حس آدمهای موفق را بچشم. کار دیگر؟ میخواهم کلمپلو بپزم. بدون گوشت قلقلی یا مرغ. چرا؟ چون خیلی سال پیش، دلیل گوشت نخوردنم تنبلی برای خریدن و پاک و فریز کردن بود. بعد با گیاهخواری آشنا شدم و فکر کردم که چرا موجودات زندهای را بکشیم تا گوشتشان را بخوریم. بعدتر اما خودم برای خودم فرضیهای ساختم مبنی بر اینکه اگر به زنده بودن ب Blue Hourglass...
ادامه مطلبما را در سایت Blue Hourglass دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : bluehourglass بازدید : 74 تاريخ : شنبه 15 بهمن 1401 ساعت: 17:54